شعر: سعید بیابانکی

اگر از حال ما بپرسی همه خوبیم، ولی تو باور مکن!

به نام عشق که زیباترین سر آغاز است
هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است

جهان تمام شد و ماهپاره های زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است

هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است

پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق
کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است

به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد
چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است

بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است

ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است

 
 

شعر: سیما یاری

آنجا كه چشمان مشتاقی برای انسانی اشك می ریزد، زندگی به رنج كشیدنش می ارزد...
 
گل بود اگر... 
سهمی نبرد از بارش باران
و رود
بدرود گفتش
رویید و رویانید
بر پیکر خود
خارهای تیز زهر آلود را کاکتوس
کاکتوس طعمه خوار
در شوره
زار خشک
گل بود اگر می بود باران
گل بود اگر با رود می رویید

باران ...

گونه هايت خيس است ؟

باز با اين رفيق نابابت ، نامش چه بود ؟ هان ! باران …

باز با “باران” قدم زدي ؟

هزار بار گفتم باران رفيق خوبي نيست براي تنهايي ها

همدم خوبي نيست براي درد ها

فقط دلتنگي هايت را خيس و خيس و خيس تر ميكند...